لوگو اجیلیتی
استوری تلینگ

قدرت داستان سرایی (Storytelling) | چگونه با داستان‌ها پیام خود را ماندگار کنیم؟

4 ساعت پیش
زمان مطالعه:
13 دقیقه

ما جهان را با داستان‌هایی که روایت شده می‌شناسیم، گزافه نیست اگر بگوییم قدرت استوری تلینگ حتی از قدرت‌ جنگ‌آوری نیز برای پیشرفت و ماندگاری تمدن‌ها در تاریخ مهم‌تر است. 

در واقع این فاتحان نیستند که تاریخ را نوشته‌اند بلکه آنهایی تاریخ را فتح کرده‌اند که با قدرت داستان سرایی خود توانسته‌اند بر روح و ذهن آدم‌ها تأثیر بگذارند و روایت خود را از تاریخ ماندگار کنند.

ما در محاصره داستان‌ها زندگی می‌کنیم؛ داستان سرایی در کسب‌وکار، فروش و برندینگ بسیار کاربرد دارد. از تبلیغات تلویزیونی گرفته تا مکالمات روزمره، همه‌چیز بر پایه روایت شکل گرفته‌اند. اما چرا برخی روایت‌ها صرفاً از مجموعه‌ای از کلمات فراتر نمی‌روند، اما برخی دیگر توانایی ایجاد ارتباط عمیق، الهام‌بخشی و تأثیرگذاری دارند؟

راب بیزنباخ/Rob Biesenbach، نویسنده کتاب Unleash the Power of Storytelling، می‌گوید:

لحظه‌ای که مخاطب با داستان ما ارتباط برقرار می‌کند، همان لحظه‌ای است که سرش را به نشانه تأیید تکان می‌دهد و با خود می‌گوید: "آره، می‌فهمم. این حس رو تجربه کردم.

شاید فکر کنید ارائه داده‌ها و استدلال‌های منطقی هم روشی مؤثر برای انتقال پیام است؛ اما استوری تلینگ به عنوان یکی از پایه‌ای‌ترین مهارت‌های نرم بشر این مزیت را دارد که حس تعامل، خلاقیت و انعطاف‌پذیری را در افراد زنده کند. از سخنرانی‌های بزرگ در همایش‌ها بگیرید تا گپ‌وگفت‌های دوستانه، مهارت داستان گویی تفاوت چشمگیری در تأثیرگذاری شما ایجاد می‌کند.

پس بهتر است وقت را از دست ندهیم و برویم سراغ شناخت راه‌های تقویت مهارت Storytelling!

تکنیک‌های استوری تلینگ چگونه بر افراد تأثیر‌ می‌گذارد؟

تکنیک‌های استوری تلینگ

بی‌شک توجه به نکات و آموزه‌های زیر کمک می‌کند داستان‌هایی را روایت کنیم که بیش‌ترین ارتباط را مخاطب برقرار کند، قلب‌ آن‌ها را نشانه گرفته و بر آن‌ها تأثیر گذارد.

تکنیک استوری تلینگ

فایده اصلی

مخاطب خود را بشناس

داستان متناسب با علایق و نیازهای مخاطب بگو و احتمال پذیرش آن را بالا ببر.

صادق و واقعی باش

تا اعتبار و اعتماد مخاطب جلب شود و پیام تأثیرگذارتر و ماندگارتر شود.

از معجزه احساسات غافل نشو

تا همدلی و ارتباط عاطفی قوی ایجاد کنی و پیامت در ذهن و قلب مخاطب ماندگار شود.

پیام شفاف داشته باش

تا از سردرگمی جلوگیری شود و مخاطب پیام اصلی را به‌وضوح دریافت کند.

اجزای یک داستان را در نظر بگیر (شخصیت، چالش، راه‌حل)

تا داستان منسجم و جذاب شود و مخاطب راحت‌تر درگیر روایت شود.

داستان‌های ساده را دست‌کم نگیر

حتی تجربه‌های روزمره پیام‌های مهمی را منتقل می‌کنند.

در لایه‌های مختلف ارتباط برقرار کن (ذهنی، احساسی، فیزیکی)

تا درگیری مخاطب در سه سطح کامل شود.

ممارست و پشتکار به خرج بده

تا اعتمادبه‌نفس و تأثیرگذاری بیشتری در روایت پیدا کنی.

پیش از آنکه شروع به روایت داستان خود کنیم، باید مخاطب خود را به‌خوبی شناخته و او را درک کرده باشیم. باید کم‌وبیش دانسته باشیم که آن‌ها به چه چیزهایی اهمیت می‌دهند؟ ارزش‌ها و باورهایشان چیست؟ ما می‌خواهیم داستانمان متناسب با علایق و نیازهای آنها باشد تا ارتباط عمیق‌تری با پیام ما برقرار کنند.

 روشنگری:

فرض کنیم می‌خواهیم برای یک ارائه کاری، تعدادی مدیر ارشد را متقاعد کنیم روی یک پروژه جدید که ما پیشنهاد داده‌ایم سرمایه‌گذاری کنند. اگر بدون در نظر گرفتن علایق آنها، صرفاً درباره جزئیات فنی پروژه صحبت کنیم، به احتمال زیاد نمی‌توانیم آنها را قانع کنیم. 

اما اگر استوری را از زاویه‌ای تعریف کنیم که نشان دهد این پروژه چگونه به رشد مالی شرکت و در نتیجه آنها کمک می‌کند - چیزی که برای آن‌ها مهم است - احتمال پذیرش ایده ما بسیار بیشتر خواهد شد.

مثال:
سه سال پیش، شرکت تسلا دقیقا تو موقعیت امروز ما بود، اونا بدون ترس از نوآوری تصمیم گرفتند روی تکنولوژی مشابهی سرمایه‌گذاری کنن و حالا سود سالانه‌شون 40% افزایش پیدا کرده، این فرصت برای ما هم می‌تونه تغییرات بزرگی رو رقم بزنه.

اصالت در داستان گویی مهم است. وقتی تجربیات شخصی یا خاطراتی را به اشتراک می‌گذاریم یعنی واقعاً برایمان مهم هستند و به آن‌ها باور داریم. پس استوری ما تأثیرگذارتر خواهد بود. 

نباید از داستان‌هایی که حس واقعی ندارند یا صرفاً برای تحت‌تأثیر قراردادن مخاطب ساخته شده‌اند، استفاده کنیم. چراکه مخاطب خیلی زود متوجه می‌شود که این یک داستان تصنعی است و به این ترتیب اعتبار پیام شما زیر سؤال می‌رود.

 روشنگری:

در یک جلسه تیمی که می‌خواهیم از اهمیت پذیرش شکست و یادگیری از آن بگوییم، اگر صرفاً بگوییم: «همه ما از اشتباهاتمان درس می‌گیریم، پس نباید از شکست بترسیم.»، تأثیر زیادی ندارد. اما اگر یک داستان واقعی از تجربه شخصی تعریف کنیم، پیام ما ملموس‌تر خواهد شد.

مثال:
من چند سال پیش در یکی از پروژه‌های نرم‌افزاری که داشتم تصمیم گرفتم وسط یه اسپرینت سه تا فیچر جدید اضافه کنم، اما این تصمیم باعث فشار بیش‌ از حد به تیمم شد و نهایتا تو ارائه نهایی اون نرم‌افزار شکست خوردیم و همین شکست باعث شد در روش کاری‌ام تغییر بدم.

احساسات در داستان گویی

معجزه احساسات! این چوب جادویی استوری تلینگ است. برانگیختن احساساتی چون ترس، غم، شادی یا نفرت همان ترفندهای نویسنده هستند که می‌توانند پل ارتباطی عمیق‌تری با خواننده بسازند. 

هیچ‌چیز به اندازه احساسات مشترک ما آدم‌ها را به هم متصل نمی‌کند پس تلفیق و القای احساسات یکی از مهمترین تکنیک‌های داستان گویی است.

روشنگری:

در یک سخنرانی درباره اهمیت کار تیمی، به‌جای گفتن «همکاری در تیم باعث موفقیت می‌شود.»، می‌توانیم بگوییم:

چند سال پیش تو یه پروژه، همه‌چیز داشت طبق برنامه پیش می‌رفت تا اینکه در یه لحظه حساس، یکی از اعضای تیم با مشکل بزرگی روبرو شد. فشار زیادی روش بود و می‌ترسید کل پروژه رو به خطر بندازه.
اما ما تصمیم گرفتیم به جای اینکه اونو تنها بذاریم به کمکش بیاییم و سعی‌ کردیم کار رو طوری جلو ببریم که اون استرس و فشار روی تیم تأثیر نذاره.
لحظه‌ای که پروژه موفق شد رو هیچ‌وقت یادم نمی‌ره، اشک تو چشمای اون همکارمون حلقه زده بود و با صدای لرزونی رو به همه‌مون گفت: «بدون شما نمی‌تونستم از پسش بربیام.»
این ماجرا تبدیل به یکی از قشنگ‌ترین خاطره‌های کاری من شد.

یک داستان احساسی مثل این، به مخاطب اجازه می‌دهد خودش را در آن موقعیت تصور کند و با داستان همدلی داشته باشد و پیام را عمیق‌تر درک کند.

اگر پیام ما واضح نباشد، تمام تأثیرگذاری داستان از بین می‌رود. باید قبل از استوری تلینگ، مشخص کنیم دقیقاً چه پیامی می‌خواهیم به مخاطب منتقل کنیم و انتظار داریم چه واکنشی از آن‌ها بگیریم. داستان ما باید یک آغاز، میانه و پایان مشخص داشته باشد تا پیاممان جذاب و ماندگار در ذهن‌ها باقی بماند.

 روشنگری:

برای توضیح اهمیت انعطاف‌پذیری در محیط کار، اگر فقط یک داستان تعریف کنیم که در نهایت ارتباطی با این مفهوم نداشته باشد، مخاطب پیام اصلی را دریافت نخواهد کرد.

مثال:
چند وقت پیش با یکی از همکارام روی پروژه‌ای کار می‌کردم که طبق برنامه‌ریزی‌های اولیه پیش نمی‌رفت. اون اصرار می‌کرد که باید به برنامه اولیه پایبند باشیم، اما نتیجه چیزی جز نارضایتی مشتری و تاخیرهای زیاد نبود.
از اونور داستان یه تیم دیگه تو همون شرکت ما تونسته بودند با تغییر استراتژی و انعطاف‌پذیری به موقع پروژه مشابهی رو تحویل بدن. این اتفاق برای من یه درس داشت؛ اینکه تو دنیای حرفه‌ای توانایی سازگاری با شرایط جدید تأثیر جدی روی موفقیت افراد داره.

در این داستان، پیام اصلی - یعنی اهمیت انعطاف‌پذیری - به‌وضوح مشخص است و به شکلی بیان شده که مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند و در ذهنش بماند.

یکی از اشتباهات رایج در Storytelling اضافه‌کردن جزئیات غیرضروری است. بسیاری از افراد به‌جای تعریف یک داستان واقعی، روان و مرتبط، صرفاً دنباله‌ای از اتفاقات را بیان می‌کنند.

راب بیزنباخ می‌گوید:

یک داستان واقعی به سه عنصر اصلی نیاز دارد: شخصیت، چالش و راه‌حل. 

اگر داستان ما هیچ نیروی مخالف یا چالشی نداشته باشد، برای شنوندگان جذاب نخواهد بود؛ بنابراین، با تمرکز بر این عناصر اصلی، جزئیات اضافی را حذف می‌کنیم و داستانی تأثیرگذار و منسجم ارائه می‌دهیم.

 روشنگری:

برای توضیح اهمیت پشتکار در فروش، اگر فقط بگوییم: «فروشنده‌ای بود که سعی کرد محصولی را بفروشد و در نهایت موفق شد.»، این صرفاً یک اتفاق است، نه یک داستان واقعی. اما اگر چالش و راه‌حل را به‌درستی در آن بگنجانیم، تأثیر آن بسیار بیشتر خواهد شد:

مثال:
ماه‌ها تلاش کردم تا یه مشتری بزرگ رو متقاعد کنم، اما او بارها پیشنهاد من رو رد کرد. هر بار که تماس می‌گرفتم، دلیلی برای مخالفت داشت. اما به‌جای اینکه ناامید شم، روی نیازهایش تمرکز کردم و راه‌حلی ارائه دادم که دقیقاً مشکلاتش رو حل کنه. در نهایت، بعد از ماه‌ها تلاش، همون مشتری که بارها بهم جواب رد داده بود، تبدیل به یکی از بهترین مشتریان من شد.

در این داستان، شخصیت، فروشنده؛ چالش، رد شدن‌های مکرر و راه‌حل، تمرکز بر نیازهای مشتری بود و باعث شد مخاطب با آن ارتباط بگیرد.

داستان های ساده در Storytelling

بسیاری از افراد فکر می‌کنند که داستان‌هایشان باید درباره اتفاقات خارق‌العاده و دگرگون‌کننده باشد تا تأثیرگذار شوند. اما راب بیزنباخ توضیح می‌دهد:

لزومی ندارد که داستان شما یک لحظه تاریخی یا یک رویداد شگفت‌انگیز باشد. حتی اتفاقات ساده و روزمره هم می‌توانند تأثیرگذار باشند، به شرطی که شامل یک چالش مشخص، رابطه علت و معلولی و یک راه‌حل یا درسی آموختنی باشند.

داستان‌های ساده بیش از داستان‌های اغراق‌شده در ذهن مخاطب می‌مانند و باعث می‌شوند که آموزه آنها راحت‌تر به عمل تبدیل شوند.

 روشنگری:

برای اینکه به تیم خود نشان دهیم که چطور می‌توانند مهارت حل مسئله خود را تقویت کنند؛ به‌جای یک داستان بزرگ و پیچیده، از یک مثال ساده روزمره استفاده می‌کنیم:

چند روز پیش ماشینم خراب شد و استارت نمی‌خورد. اول فکر کردم مشکل از باتریه، اما بعد که بررسی کردم دیدم چراغ‌های ماشین روشن می‌شن، پس باتری سالم بود. بعد به این فکر کردم که شاید مشکل از استارت باشه. در نهایت، با یک مکانیک تماس گرفتم و گفت مشکل احتمالا از سوئیچه! این تجربه به من یاد داد که چطور با بررسی مرحله‌به‌مرحله یک مشکل، به راه‌حل برسم؛ دقیقاً مث کاری که ما در پروژه‌های پیچیده باید انجام بدیم.

این سبک Storytelling، حتی در ساده‌ترین اتفاقات هم پیام‌های مهم را به شکلی تأثیرگذار منتقل می‌کند.

لایه های مختلف در داستان گویی

یک داستان واقعاً عالی باید مخاطب را در سه سطح درگیر کند: ذهنی، احساسی و حتی فیزیکی.

  • در سطح ذهنی، داستان باید برای مخاطب آشنا و قابل‌درک باشد تا با خود بگوید: «می‌فهمم چی می‌گی، منم چنین تجربه‌ای داشتم!»

  • در سطح احساسی، باید احساساتی مانند غرور، شادی، همدلی، تنش یا هیجان را در او برانگیزد.

  • در سطح فیزیکی، واکنش‌های تاییدی مانند سر تکان‌دادن، خندیدن یا حتی اشک ریختن، نشانه این است که توانسته‌ایم مخاطب را کاملاً درگیر داستان کنیم.

بسیاری از ما فکر می‌کنیم که داستان‌های خوبی برای گفتن نداریم؛ اما واقعیت این است که همه ما پر از تجربه‌هایی هستیم که می‌توان آن‌ها را به روایت‌های جذاب تبدیل کرد. 

برای اینکه مهارت داستان گویی را در محیط کار ارتقا دهیم، روی ساخت روایت‌هایی تمرکز می‌کنیم که برای ما معنا و اهمیت دارند. از تکنیک‌هایی مانند به‌کارگیری جزئیات حسی و برجسته‌کردن لحظات خاص استفاده می‌کنیم تا ارتباطی واقعی و عمیقی با مخاطب خود برقرار کنیم.

روشنگری:

برای توصیف تأثیر همدلی، به‌جای یک ارائه خشک، داستانی چندلایه تعریف می‌کنیم.

مثال:
چند سال پیش، تو اولین روز کاریم در یه شرکت جدید حسابی گیج شده بودم، اولش هیچ‌کس نیومده بود درباره روند کار و قواعد و قوانین اونجا راهنمایی‌ام کنه، حتی نمی‌دونستم اگه قهوه بخوام باید چی کار کنم! همینطوری حیرون و سرگردون بودم تا اینکه یکی از همکارا جلو اومد و گفت: «می‌دونم که اولین روز کاری خیلی سخته، هر کمکی خواستی من هستم.»
همین یه جمله ساده باعث شد نگرانیم کمتر بشه و احساس راحتی بیش‌تری بکنم چیزی که بعدها تبدیل به یه درس برام شد؛ اینکه باید برای کمک کردن به آدمها تو محیط کاری پیش‌قدم باشم.
  • این داستان در سطح ذهنی قابل‌درک است، چون بسیاری از افراد روز اول کار را تجربه کرده‌اند.

  • در سطح احساسی همدلی و قدردانی را برمی‌انگیزد.

  • در سطح فیزیکی ممکن است مخاطب داستان سر تکان دهد و حتی تجربه مشابهی را به یاد بیاورد.

شاید نکات بالا برای یک شروع و یادگیری مهارت استوری تلینگ کافی باشد. همین نکات ساده اما مهم می‌توانند دنیای روایت‌های ما را متحول کنند. فقط به یاد داشته باشید که دچار وسواس نشوید و نخواهید همه این نکات را در داستانتان بگنجانید. حتی بخشی از آنها هم می‌تواند داستان‌های شما را از این پس دگرگون کند.

پس از آن به تمرین، تمرین و باز هم تمرین بپردازید.

هرچه بیشتر داستان بگویید، راحت‌تر و بااعتمادبه‌نفس‌تر می‌شوید. با دوستان یا همکارانتان تمرین کنید و به واکنش‌های آنها توجه کنید. زبان بدن، لحن و ریتم گفتارتان را تنظیم کنید تا تأثیرگذاری بیشتری ایجاد کند. داستان گویی روشی طبیعی برای انتقال اطلاعات است و با تمرین، این مهارت آسان و بدیهی می‌شود.

باورهای غلط درباره داستان گویی!

باورهای غلط درباره داستان گویی

به‌صورت کوتاه ببینیم باورهای غلط رایج درباره داستان گویی چیست.

باور غلط ۱: داستان گویی و حوزه تکنولوژی با هم یکجا جمع نمی‌شوند!

برخلاف این تصور، داستان گویی در حوزه‌های فنی، تکنولوژی، کسب‌وکار، برندینگ و… بسیار ضروری است و خیلی خوب جواب می‌دهد و باعث می‌شود مفاهیم پیچیده، ساده‌تر و جذاب‌تر منتقل شوند.

مثلاً اگر یک مهندس نرم‌افزار بخواهد اهمیت امنیت سایبری را توضیح دهد، به‌جای صرفاً ارائه آمار خشک، می‌تواند بگوید:

شرکت ایکس رو یادتون هست همین چند وقت پیش یه حمله هکری بهش شد و کل اطلاعات مشتریانش تو فضای مجازی پخش شد! حالا فکر کنین اگه این اتفاق برای ما بیفته چقدر می‌تونه به برندمون ضربه بزنه!

باور غلط 2: درآمد و مخارج از همه چیز مهم‌ترند!

احساسات و داستان گویی با اهداف مالی مغایرتی ندارند، بلکه یک داستان خوب می‌تواند ارزش درک‌شده از یک محصول یا خدمت را افزایش دهد و به فروش بیشتر کمک کند. این نکته به‌ویژه برای تیم‌های با مدیر محصول در استفاده از تفکر طراحی اهمیت دارد.

مثلاً در دو شرکت ساعت‌سازی، یکی فقط ویژگی‌های فنی ساعت را توضیح می‌دهد، اما دیگری داستانی تعریف می‌کند:

اولین ساعتی که پدرتون بهتون هدیه داد رو یادتون هست؟ این ساعت قراره شما رو ببره به دنیای کودکی..

شرکت دوم، با استفاده از احساسات، ارزش بیشتری برای محصول خود خلق می‌کند و احتمال فروش خود را افزایش می‌دهد.

باور غلط 3: هنر استوری تلینگ فقط برای تیم فروش است!

درست است که تیم‌های فروش، داستان سرایی با داده را برای فروش بیشتر توصیه می‌کنند، اما همه گروه‌های کاری نیز می‌توانند Storytelling را یاد بگیرند. نیازی به شخصیت پرجنب‌وجوش یا افکت‌های ویژه نیست؛ بلکه انتخاب درست کلمات و ساختار مناسب، مهم‌ترین عوامل در یک داستان تأثیرگذارند.

مثلاً یک مدیر پروژه می‌تواند برای توضیح مشکلات پروژه، به‌جای ارائه یک گزارش خشک بگوید:

چند ماه پیش، تیم ما با یک چالش بزرگ روبه‌رو شد. تقریباً همه ناامید شده بودند، اما یکی از اعضای تیم راه‌حلی پیشنهاد داد که همه چیز را تغییر داد...

این روش، هم جذاب‌تر است و هم بهتر در ذهن مخاطب جای می‌گیرد.

باور غلط 4: داستان‌های من خاص نیستند و ارزش تعریف کردن ندارند!

داستان‌های من خاص نیستند و ارزش تعریف کردن ندارند

هر فرد یا سازمانی یک داستان منحصربه‌فرد دارد. مهم این است که چگونه آن را روایت کنیم تا برای مخاطب جذاب باشد.

مثلاً یک کسب‌وکار یا استارتاپ تازه‌کار ممکن است فکر کند که داستان خاصی ندارد، اما می‌تواند بگوید:

ما از یه اتاق کوچیک اجاره‌ای تو خیابون شروع کردیم، جایی که شب‌ها نمی‌تونستیم از در ساختمون خارج بشیم چون...

همین روایت ساده به دلیل صادقانه، قابل لمس و احساسات برانگیز بودنش می‌تواند خیلی تأثیرگذار باشد.

در نتیجه...

استوری تلینگ یا داستان گویی فقط یک مهارت نیست، بلکه یک ابزار قدرتمند برای ارتباط قوی و مؤثر است. با شناخت مخاطب، انتقال احساسات، ساختاردهی مناسب و تمرین مداوم، می‌توانیم پیام‌های خود را به شیوه‌ای جذاب و ماندگار بیان کنیم. فرقی نمی‌کند در حوزه تکنولوژی، کسب‌وکار یا ارتباطاتِ شخصی باشیم؛ یک داستان خوب در همه‌جا می‌تواند ایده‌ها را قابل‌درک‌تر کند و بر تصمیمات افراد تأثیر بگذارد.

بهتر است داستان‌های خود را با جرأت و اصالت تعریف کنیم و از قدرت آن‌ها برای ایجاد ارتباطات قوی استفاده کنیم!

تفکر چابک فقط یک متدولوژی نیست، یک نگاه متفاوت به کار تیمی و حل مسئله است. در اجیلیتی، آموزش Agile با رویکردی عملی، تدریجی و متناسب با فضای کاری تیم‌های ایرانی طراحی شده است.

 

سوالات متداول

داستان گویی / Storytelling هنر انتقال پیام از طریق روایت است. این مهارت باعث می‌شود اطلاعات ماندگارتر شوند، احساسات مخاطب را درگیر کند و ارتباط موثرتری ایجاد کند.
یک داستان جذاب باید شخصیت، چالش و راه‌حل داشته باشد. همچنین استفاده از احساسات، جزئیات حسی و یک پیام شفاف، تأثیر آن را افزایش می‌دهد.
خیر! داستان گویی در هر حوزه‌ای از جمله کسب‌وکار، تکنولوژی، آموزش و حتی روابط اجتماعی کاربرد دارد و می‌تواند ارتباطات را تقویت کند.
ارائه خشک داده‌ها حقایق را منتقل می‌کند، اما داستان گویی به آن‌ها احساس و معنا می‌بخشد. ترکیب این دو روش، تأثیرگذاری پیام را چندبرابر می‌کند.
با تمرین مداوم، شناخت مخاطب، استفاده از مثال‌های واقعی در این مطلب و تمرکز بر انتقال احساس. هرچه بیشتر داستان بگویید، مهارتتان بهتر می‌شود.
عضو خبرنامه اجیلیتی شوید تا مقالات تخصصی، راهکارهای به‌روز و ابزارهای کاربردی را در باکس خود دریافت کنید.